رسته‌ها
آفتاب بی غروب
امتیاز دهید
5 / 4.3
با 47 رای
امتیاز دهید
5 / 4.3
با 47 رای
مجموعه داستان
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
144
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
mrezie67
mrezie67
1390/03/01

کتاب‌های مرتبط

دیوار گِلی
دیوار گِلی
5 امتیاز
از 2 رای
آدم های ما
آدم های ما
4.7 امتیاز
از 3 رای
قصه‌های رسول
قصه‌های رسول
4.6 امتیاز
از 38 رای
رسوخ
رسوخ
4.6 امتیاز
از 5 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی آفتاب بی غروب

تعداد دیدگاه‌ها:
10
با سلام. من که بارها تلاش کردم ولی متاسفانه نتونستم هیچ کدوم از آثار روان شاد تینا را دانلود کنم. خیلی دوست داشتم آثار شادروان تینا را بخونم، بارها به کتاب فروشی ها مراجعه کردم ولی نشد. متآسفانه صفحه شما هم به این نیاز من پاسخ مثبت نداد. در نتیجه نمی تونم نظری بذارم.
:-)
با تشکر از دوست گرامی mrezie67 بابت آپلود این کتاب کمیاب
با درود و سپاس فراوان
یکی از بستگان دایی کاظم
تینا را به خاطر خودش باید بشناسیم. بابت زحمتی که برای اسکن این کتاب کمیاب کشیده اید.
سپاس
کلک - شهریور 1369
----------------------------------------------
در رثای ک.تینا
شاپور بنیاد
از همه همکلاسیهای سال چندم خداحافظی می ‏کنم
سایه‏ هائی هستند روشن،شفاف و زلال که همه سو را روشن،شفاف و زلال می‏کنند اما خود همیشه سایه می‏ مانند،نرم و نازک،مثل حریر می ‏آیند و می‏ روند.وقتی‏ می ‏آیند تنها شفافیت را احساس می ‏کنیم.وقتی می ‏روند،ما خود دریغ می ‏شویم و درمی ‏یابیم از برکت وجود آن رفته،آن سایه،آن زلال،شفاف بوده ‏ایم و هنوز و بسا تا همیشه شفافیم.این سایه‏ها برتر از دیگرانند،چون خود،زمان را فرا می‏ خوانند، اینان نمی ‏مانند تا زمان فرا بخواندشان.
ک.تینا(کاظم تینا تهرانی)هم،خود وقت را فراخواند.
***
ک.تینا سایه‏وار قصه‏های شفاف خود را برای ما خواند،نه،غلط گفتم.ک.تینا سایه ‏وار قصه‏های شفاف خود را،برای خود،زمزمه کرد و تو فقط چون نزدیک او نشسته‏ بودی،صدای مرواریدش را شنیدی.
و تو فقط در خلوت جرات داشتی این صدای مروارید را،برای آن کس که نزدیک‏تربه تو است تکرار کنی،والا همهمه‏ی بی‏حرمت خیابان،صدای تو را می‏شکست و دلت‏ می‏شکست.به این می‏اندیشیدی که مگر آن قاصد،خود نمی‏توانست تا فریاد بزند؟پس، چرا زمزمه می‏کرد؟و تو،پاس صاحب صدا،صدای مروارید را زمزمه می‏کردی.
***
و تو که اتفاقا نزدیک سایه‏ی زلال نشسته بودی،و اتفاقا،زمزمه‏ی او را شنیده‏ بودی،وقتی که روی برگرداندی تا صاحب صدا را ببینی،دریافتی که ک.تینا وقت را فراخوانده است.تو آسمان را نگاه می‏کنی و می‏بینی ناگهان بیست و ششم تیرماه است.
و تو مدام به نور سوگند می‏خوری و حریر و آب،و سایه رفته است.و تو به نجابت‏ سوگند می‏خوری و(آفتاب بی‏غروب)1و(گذرگاه بی‏پایان)2و(شرف و هبوط و وبال)3و سایه رفته است و سایه رفته است تا باز در کدام سال 1308 خورشیدی،در کدام تهران،تولد شود.
***
"فردا را،سپیده دمانش را،طلوع آفتاب و خورشیدش را نخواهم دید؟یا به گوهر سپیده‏دم و ذات نور و چشمه‏ی آفتاب رسیده‏ام؟و آنک(و اینک)در پگاه ازلی...
...دست‏کم اما یک بار می‏طلبد،یاری همدل و معنا آشنا و توانمند مثل‏"س‏"4 حال اگر گردابرت همه هیچ بود؟فقط هیچ...
از همه همکلاسیهای سال چندم خداحافظی می‏کنم‏"(5)
شاپور بنیاد-شهریور 69
-------------------------------------------------
(1)،(2)،(3)-مجموعه داستانهای ک.تینا
(4)-سهراب سپهری؟
(5)-از آخرین دستنوشته‏های ک.تینا
تشکر ویژه برای اسکن این کتاب و در اختیار گذاشتن ان
سمت خيال دوست سهراب سپهری برای ک.تینا
ماه
رنگ تفسير مس بود.
مثل اندوه تفهيم بالا مي آمد.
سرو
شيهه بارز خاك بود.
كاج نزديك
مثل انبوه فهم
صفحه ساده فصل را سايه ميزد.
كوفي خشك تيغال ها خوانده مي شد.
از زمين هاي تاريك
بوي تشكيل ادراك مي آمد.
دوست
توري هوش را روي اشيا
لمس مي كرد.
جمله جاري جوي را مي شنيد،
با خود انگار مي گفت‌:
هيچ حرفي به اين روشني نيست‌.
من كنار زهاب
فكر مي كردم‌:
امشب
راه معراج اشيا چه صاف است
از کتاب ما هیچ ما نگاه
آفتاب بی غروب
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک